اجبار به تکرار همان جایی ست که اشتیاق نیست.
اجبار به تکرار یک مشکل، علاوه بر اینکه به صورت رنجی مکرر در آگاهی خود را نشان میدهد، آوردهای برای ضمیر ناآگاه ما به ارمغان میآورد. بیشک آن انرژی نهفته در محتوای پسرانده، تلألؤیی در آگاهی دارد که در قالب نشانه خود را بروز میدهد. به این شیوه، زندگی در یک بازتکرار چیزی که در گذشته تمام نشده باقی میماند و فرد آن را به چیزی بیرون از خود نسبت میدهد، مثل بخت و اقبال. اما جایی از زندگی سوژه دست مییابد که «نخستین سفرم بازآمدن بود.»
نازینو: “آن چیزی که معنایش در ذهن ما مشخص نباشد، همیشه در رفتارهای ما تکرار خواهد شد.”
اما چه چیزی از این اجبار به تکرار نصیب ما میشود؟ آیا نه این است که خیال ما را راحت میکند که همانی هستیم که بودهایم؟ تکرار بودن و تکرار نوع بودن.تکرار ما نوعی ماندن در هستی است. من تکرار میکنم پس هستم. ما با تکرار نوع بودنمان، حضورمان در هستی را برای خود ثابت میکنیم. عبارت معروفِ «حتی به غلط» گاهی برای لذت بردن از زندگی نیست، برای ابتداییترین حالت ما در زندگی یعنی احساس بودن است.
لکان میگوید: «چیزی که از ساحت نمادین رانده شده دوباره در دنیای واقعی پدیدار میشود». درواقع این اجبار به تکرار چیزی است که چون از راه نماد، نمایان نشده، در واقعیت تکرار میشود. این واقعیت ممکن است انتخاب شریک زندگی یا شغل باشد، ممکن است در بستر تحصیلی خود را نشان دهد یا حتی باورمندی به آرمانی مشخص. آنچه در تمام آنها تکرار شده، ما هستیم، بودن ماست.
بنابراین این نوع بودن است که باید به چالش کشیده شود. در بازخوانی دوبارهی آن در فرایند تحلیل روانی سوژه اشتیاقی را مییابد که او را از زندان میل دیگری جدا میسازد، میلی که او به اشتباه به دیگری نسبت داده است. در واقع سوژه یک بار با همین توهم از دیگری جدا شده و نیاز است تا دوباره در این توهم بازبینی کند. در این تولد دوباره، فرد از این بازی تکرار بیرون میآید، بازی گشتن دنبال میل دیگری که میخواهد در تکراری بی وقفه، فقدان خود را با آن پر کند. در جستجوی یافتن این میل دیالکتیکی شکل میگیرد که پویایی میل گواه آن است و سوژه درمییابد که «هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف نمیرهاند.»